عتیقه ای بود پایش از زانو قطع شده بود .سراغ پوتینش را می گرفت .
می گفتیم ))آخر خانه خراب پوتین بدون پا را می خواهی چه کنی))
می گفت: ((طاقت دو تا داغ را با هم ندارم.))
رویای صادقانه یک خانم خانه دار در استهبان نسبت به یک شهید مفقود الاثر در بین شهدای گمنام این شهرستان به حقیقت پیوست .
خانم طوبا کشاورز 38 ساله که از اهالی شهرستان خرامه می باشد و فعلا در استهبان زندگی می کند، در شب تولدحضرت ثامن الحجج امام رضا (ع) در عالم رویا خواب می بیند، به زیارت قبر شهدای گمنام واقع در پارک آبشار این شهرستان می رود و در آنجا می بیند که یک بسیجی به ستون آن مکان مقدس تکیه داده است و بعد از سلام و احوالپرسی می گوید یک زحمت و یک خواهش برای شما دارم، مادر من مریض است و به اینجا نمی آید برو به او بگو سر قبر من که در گلزار شهدا می روی خالی است و من اینجا کنار این شهیدان در محل پارک آبشار هستم .
بعد مرا بسوی آبشار و چشمه که مثل خورشید می درخشید راهنمایی نمود و گفت: ما هر روز در اینجا وضو میگیریم ولی کسی ما را نمی بیند.
وی ادامه داد: از او سوال نمودم اسمت چیست؟ جواب داد اسمم جواد است و استهباناتی هستم و چند سال است که اینجا هستم و هیچکس نمی داند.
خانم کشاورز در ادامه گفت: بعد مرا بسوی خانهاشان راهنمایی نمود و برادر و مادرش را به من معرفی نمود و گفت اگر حرف تو را باور نکردند، به برادرم بگو شما یک امانت دست من داری و من هم یک امانت دست شما دارم.
این موضوع را با بنیاد جانبازان و ایثارگران و بنیاد شهید،فرماندار، امام جمعه و دیگر مسئولین ذیربط در میان گذاشتم و پس از تحقیقات جامع و کامل، با خانواده معظم شهدای مفقود الاثر در میان گذاشتند و پس از بررسی های لازم و همچنین نشانه های ویژه مشخص شد این نام و نشانی ها مربوط به شهید عزیز «جواد خریدار» می باشد که در تاریخ 22 فروردین 1362 در منطقه شرهانی به درجه رفیع شهادت نائل شده است و تا به حال مفقود الاثر بوده است .
من همیشه به زیارت این شهیدان عزیز می رفتم و قبور آنها را با گلاب عطر افشان می نمودم و از آنها طلب حاجت داشتم ، همچنین خانواده این شهید عزیز را هرگز ندیده بودم و هیچ آشنایی با آنها نداشتم و چند روز بعد که با مسئولین به خانه آنها رفتم با کمال تعجب متوجه شدم که مادر و برادر شهید جواد خریدار همان کسانی هستندکه آن شهید عزیز در خواب به من معرفی کرده بود و اشک از چشمانم جاری شد .
حجه الاسلام حسینی امام جمعه نیز در نماز جمعه این مطلب و صدق گفتار این خانم را به سمع نماز گزاران رساند.
ظهر روزى که مى خواستیم به خط برویم، به عنوان جیره غذایى مقدارى بیسکویت و یک کمپوت در یک نایلون کرده دادند دست ما. راه افتادیم، تا غروب آفتاب با ماشین و از نقطه اى که راه مالرو بود پیاده. همان سر شب نایلونهاى جیره غذایى را جمع کردند. گفتند: شب که منور مى زنند نور را منعکس مى کند و موجب شناساییمان مى شود. تا ساعت دو بعد از نیمه شب راه رفتیم و سپس در محلى زمینگیر شدیم. حمله آغاز شد. من مجروح شدم و تا ظهر روز دیگر آنجا ماندم. بعد بردنم عقب. دو روز و نیم گذشت. وقتى دوباره بچه ها را دیدم، پرسیدم چه کردید. گفتند: در ادامه پیشروى با استفاده از مهمات رها شده عراقیها دو اردوگاه و قله را فتح کردیم. وقتى از غذا سؤال کردم گفتند: 'خدا حلال کند، همان غذایى بود که ظهر با هم خوردیم و حرکت کردیم.' یعنى حدود دو روز و نیم گرسنگى کشیده بودند.
اولین کسی بود که آمد و گفت میخواهد معبر باز کند.
چند قدم دوید به سمت میدان مین. ایستاد. همه فکر کردیم ترسیده. کسی گفت:« خوب، این طفلک فقط 14 سالشه.»
برگشت به سمت ما. پوتینهایش را در آورد. گفت:« اینها نو ان.»
به سمت میدان مین دوید.
جگر شر نداری سفر عشق مرو
منم عمار همون بچه بسیجی
زخاک فکه و فاو و دوئیجی
همون سینه زنی که میره هیئت
کلاس عشق بازی با ولایت
همونی که شنیده این عمار
دلش آتیش گرفته از غم یار
نوشته نامه ای از جان به جانان
به نام حق تعالی رب منان
سلام مولای من سید علی جان
سلام ای رهبرم ای قلب ایران
سلام ای قوت دلهای خسته
بگو مولا دلت از چی شکسته ؟
بگو آقا که دل ها بی قراره
چشا رو گونه ها شبنم می کاره
بگو آقا فقط با یک اشاره
که غصه دلامون رو کرده پاره
من عمار دارم خونه به خونه
میگم از مکر شورای زمونه
از اون فتنه گران انتخابات
که میدون آمدن با شال سادات
جسورانه دل رهبر شکستین
خیال کردین که در کوفه نشستین
علی 70 میلیون یار داره
هزاران مالک و عمار داره
چه سلمانها به دورش در طوافن
چه شمشیر ها به اذنش در غلافن
فقط کافی ست تا با یک اشاره
جهان کفر گردد پاره پاره
الا ای رهبرم لب تر کن ای دوست
که جان من گره در پیچش موست
فدایی ات من عمار آقا
هزاران در هزاران بار آقا
فقط کافی ست لب برگشایی
بتازم یک تنه در هر شعاعی
چنان جنگم ز عشقت تا شهادت
که صد لیلی برن بر تو حسادت
بعد از عملیات محرم، دشمن به خاطر بازپس گیری مناطقی که از دست داده بود، چند بار پاتک کرد که با مقاومت خوب و جانانه بچهها روبرو شد و عقب نشینی کرد.
بعد از این که آتش دشمن کمی فروکش کرد بچهها از این فرصت استفاده کردند و روبروی پل زبیدات مشغول استراحت شدند. من هم به اتفاق یکی از برادرهای آرپیجی زن مشغول استراحت شدم. همینطور که استراحت میکردم چشمم به آرپیجی اش افتاد. با دیدن آرپیجی تصمیم گرفتم که تیراندازی با آن را یاد بگیرم. برای همین به دوستم گفتم: خیلی دوست دارم با آرپیجی کار کنم و با آن تیر اندازی کنم. از او خواستم که کار با آن را به من بیاموزد. ایشان با آن که خیلی خسته بود دست رد به سینهام نزد و قبول کرد، کار با آرپیجی را برایم توضیح دهد... وقتی نحوه کار با آرپیجی را یاد گرفتم، دل تو دلم نبود. موشک آرپیجی را روی آن نصب کرد و توضیحات لازم را به من متذکر شد و آرپیجی را به من داد. آرپیجی را توی دستم گرفتم و برای تمرین تیراندازی کمی از بچهها فاصله گرفتیم. با هم دنبال چیزی میگشتیم تا آن را مورد هدف قرار دهیم. همین طور که میگشتیم چشمم به یک الاغ افتاد. خندیدم و گفتم: بیا ببین چی پیدا کردم. وقتی ایشان الاغ را دید زد زیر خنده و گفت: محمد حسابش را بگذار کف دستش تا دیگر این طرفها پیدایش نشود. من هم الاغ را نشانه گرفتم و ماشه را چکاندم. موشک شلیک شد. موشک نرسیده به الاغ داخل شیار افتاد و منفجر شد. با انفجار موشک آرپیجی متوجه شدم یک عده از نیروهای عراقی پا به فرار گذاشتند. با دیدن نیروهای عراقی فهمیدم که آنها قصد غافلگیر کردن بچهها را داشتند که به خواست خداوند الاغ نقشههای آنان را برملا کرد.
یکی از شهدا در وصیتنامهاش خطاب به پدرش نوشته بود:
بابا راضی نیستم بعد از شهادتم برای من مجلس ختم بگیری، چون شما اهل خمس دادن نیستی و من هم دوست ندارم با پول خمس نداده برای من مجلس گرفته شود.
حجتالاسلام علیرضا پناهیان
/span>
/span>
/blogextendedpost>
نقش آمار در ارائه سیماى روشنتر از هر موضوع و حادثه،غیر قابل انکار است.لیکندر حادثه کربلا و مسائل قبل و بعد از آن،با توجه به اختلاف نقلها و منابع،نمىتوان در بسیارى از جهات، آمار دقیق و مورد اتفاق ذکر کرد و آنچه نقل شده،گاهى تفاوتهاىبسیارى با هم دارد.در عین حال بعضى از مطالب آمارى،حادثه کربلا را گویاتر مىسازد.
به همین دلیل به ذکر نمونههایى از ارقام و آمار مىپردازیم: (3) مدت قیام امام حسین«ع»از روز امتناع از بیعت با یزید،تا روز عاشورا 175 روزطول کشید:12 روز در مدینه،4 ماه و 10 روز در مکه،23 روز بین راه مکه تا کربلا و8 روز در کربلا(2 تا 10 محرم).
منزلهایى که بین مکه تا کوفه بود و امام حسین آنها را پیمود تا به کربلا رسید18 منزل بود(معجم البلدان).
فاصله منزلها با هم سه فرسخ و گاهى پنج فرسخ بود.
منزلهاى میان کوفه تا شام 14 منزل بود که اهل بیت را در حال اسارت از آنها عبوردادند.
نامههایى که از کوفه به امام حسین«ع»در مکه رسید و او را دعوت به آمدن کردهبودند 12000 نامه بود(طبق نقل شیخ مفید).
بیعت کنندگان با مسلم بن عقیل در کوفه 18000 نفر،یا 25000 نفر و یا 40000 نفرگفته شده است.
شهداى کربلا از اولاد ابى طالب که نامشان در زیارت ناحیه آمده است 17 نفر.
شهداى کربلا از اولاد ابى طالب که نامشان در زیارت ناحیه نیامده 13 نفر.سه نفر همکودک از بنى هاشم شهید شدند،جمعا 33 نفر.این افراد به این صورتاند:امام حسین«ع»
1 نفر،اولاد امام حسین 3 نفر،اولاد على«ع»9 نفر،اولاد امام حسن 4 نفر،اولاد عقیل12 نفر، اولاد جعفر 4 نفر.
غیر از امام حسین«ع»و بنى هاشم،شهدایى که نامشان در زیارت ناحیه مقدسه وبرخى منابع دیگر آمده است 82 نفرند.غیر از آنان،نام 29 نفر دیگر در منابع متاخرتر آمدهاست.
جمع شهداى کوفه از یاران امام 138 نفر.تعداد 14 نفر از جمع این جناح حسینى،غلام بودهاند.
شهدایى که سرهایشان بین قبایل تقسیم شد و از کربلا به کوفه بردند 78 نفر بودند.
تقسیم سرها به این صورت بود:قیس بن اشعث،رئیس بنى کنده 13 سر،شمر رئیسهوازن 12 سر،قبیله بنى تمیم 17 سر،قبیله بنى اسد 16 سر،قبیله مذحج 6 سر،افرادمتفرقه از قبایل دیگر 13 سر.
سید الشهدا هنگام شهادت 57 سال داشت.
پس از شهادت حسین«ع»33 زخم نیزه و 34 ضربه شمشیر،غیر از زخمهاى تیر بربدن آن حضرت بود.
این ماهى فتاده به دریاى خون که هست زخم از ستاره بر تنش افزون،حسین توست (4)
شرکت کنندگان در اسب تاختن بر بدن امام حسین 10 نفر بودند.
تعداد سپاه کوفه 33 هزار نفر بودند که به جنگ امام حسین آمدند.آنچه در نوبتاول آمد تعداد 22 هزار بودند به این صورت:عمر سعد با 6000،سنان با 4000،عروة بنقیس با 4000، شمر با 4000،شبث بن ربعى با 4000.آنچه بعدا اضافه شدند:یزید بنرکاب کلبى با 2000،حصین بن نمیر با 4000،مازنى با 3000،نصر مازنى با 2000 نفر.
سید الشهداء روز عاشورا براى 10 نفر مرثیه خواند و در شهادتشان سخنانى فرمودو آنان را دعا،یا دشمنان آنان را نفرین کرد.اینان عبارتند از:على اکبر،عباس،قاسم،عبد الله بن حسن، عبد الله طفل شیر خوار،مسلم بن عوسجه،حبیب بن مظاهر،حر بن یزیدریاحى،زهیر بن قین و جون.و در شهادت دو نفر بر آنان درود و رحمت فرستاد:
مسلم و هانى.
امام حسین«ع»بر بالین 7 نفر از شهدا پیاده رفت:مسلم بن عوسجه،حر،واضحرومى،جون، عباس،على اکبر،قاسم.
سر سه شهید را روز عاشورا به جانب امام حسین«ع»انداختند:عبد الله بن عمیرکلبى،عمرو بن جناده،عابس بن ابى شبیب شاکرى.
سه نفر را روز عاشورا قطعه قطعه کردند:على اکبر،عباس،عبد الرحمن بن عمیر.
مادر 9 نفر از شهداى کربلا در روز عاشورا حضور داشتند و شاهد شهادت پسربودند:عبد الله بن حسین که مادرش رباب بود،عون بن عبد الله جعفر،مادرش زینب،قاسم بن حسن مادرش رمله،عبد الله بن حسن مادرش بنتشلیل جیلیه،عبد الله بن مسلممادرش رقیه دختر على«ع»،محمد بن ابى سعید بن عقیل،عمرو بن جناده،عبد الله بن وهبکلبى مادرش ام وهب،على اکبر(بنا به نقلى مادرش لیلى،که ثابت نیست).
5 کودک نابالغ در کربلا شهید شدند:عبد الله رضیع شیر خوار امام حسین،عبد الله بنحسن، محمد بن ابى سعید بن عقیل،قاسم بن حسن،عمرو بن جناده انصارى.
5 نفر از شهداى کربلا،از اصحاب رسول خدا بودند:انس بن حرث کاهلى،حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه،هانى بن عروه،عبد الله بن بقطر عمیرى.
در رکاب سید الشهداء،تعداد 15 غلام شهید شدند:نصر و سعد(از غلامانعلى«ع»)، منحج(غلام امام مجتبى«ع»)،اسلم و قارب(غلامان امام حسین«ع»)حرثغلام حمزه،جون غلام ابوذر،رافع غلام مسلم ازدى،سعد غلام عمر صیداوى،سالم غلامبنى المدینه،سالم غلام عبدى،شوذب غلام شاکر،شیب غلام حرث جابرى،واضح غلامحرث سلمانى.این 14 نفر در کربلا شهید شدند.سلمان غلام امام حسین«ع»،که آنحضرت او را به بصره فرستاد و آنجا شهید شد.
2 نفر از یاران امام حسین«ع»روز عاشورا اسیر و شهید شدند:سوار بن منعم وموقع بن ثمامه صیداوى.
4 نفر از یاران امام در کربلا پس از شهادت آن حضرت به شهادت رسیدند:سعد بنحرث و برادرش ابو الحتوف،سوید بن ابى مطاع(که مجروح بود و محمد بن ابى سعید بنعقیل.
7 نفر در حضور پدرشان شهید شدند:على اکبر،عبد الله بن حسین،عمرو بن جناده،عبد الله بن یزید،عبید الله بن یزید،مجمع بن عائذ،عبد الرحمن بن مسعود.
5 نفر از زنان از خیام حسینى به طرف دشمن بیرون آمده و حمله یا اعتراض کردند:
کنیز مسلم بن عوسجه،ام وهب زن عبد الله کلبى،مادر عبد الله کلبى،زینب کبرى،مادرعمرو بن جناده.
زنى که در کربلا شهید شد مادر وهب(همسر عبد الله بن عمیر کلبى)بود.
زنانى که در کربلا بودند:زینب،ام کلثوم،فاطمه،صفیه،رقیه،ام هانى(این 6 نفر ازاولاد امیر المؤمنین بودند)فاطمه و سکینه(دختران سید الشهدا)رباب،عاتکه،مادر محسن بن حسن، دختر مسلم بن عقیل،فضه نوبیه،کنیز خاص حسین،مادر وهب بن عبد الله.
غلام سیاه ابوذر غفارى که در کربلا به شهادت رسید.جون بن حوى پس از شهادتمولایش ابوذر،به مدینه برگشت و در خدمت اهل بیت درآمد.ابتدا خدمتامیر المؤمنین«ع»بود.سپس در خدمت امام حسن و امام حسین«ع»و بالاخره در خدمتامام سجاد«ع»بود.در سفر کربلا،از مدینه همراه امام تا مکه و از آنجا به کربلا آمد.چون بهاسلحهسازى و اسلحهشناسى آشنا بود، به نقل ابن اثیر و طبرى،شب عاشورا هم در کربلابه کار اصلاح سلاحها اشتغال داشت.با آنکه سن او زیاد بود،ولى روز عاشورا ازسید الشهدا«ع»اذن میدان طلبید.امام او را رخصت داد تا برود و آزادش کرد.ولى او بااصرار،مىخواست در روزهاى شادى و غم و راحت و رنج،از خاندان پیامبر جدا نشود.
به امام حسین«ع»عرض کرد:گر چه نسبم پست و بویم ناخوش و چهرهام سیاه است، ولىمىخواهم به بهشت روم و شرافتیابم و روسفید شوم.از شما جدا نمىشوم تا خونسیاهم با خونهاى شما آمیخته شود.پس از نبرد،وقتى بر زمین افتاد،امام خود را به بالین اورساند و چنین دعا کرد:خدایا!رویش را سفید و بویش را معطر کن و او را با نیکانمحشور گردان«اللهم بیض وجهه و طیب ریحه و احشره مع الابرار و عرف بینه و بین محمدو آل محمد» (18) به دعاى امام،بویش معطر گشت.امام باقر«ع»از امام سجاد«ع»روایتمىکند که پس از عاشورا که مردم براى دفن کشتهها به میدان مىآمدند(و بنى اسد براىدفن شهدا آمدند)،پس از ده روز،بدن جون را در حالى یافتند که بوى مشک از آن به مشاممىرسید. (19) رجزهاى مختلفى براى جون نقل شده است.از جمله:
کیف ترى الکفار ضرب الاسود بالسیف ضربا عن بنى محمد اذب عنهم باللسان و الید ارجو به الجنة یوم المورد (20)
که نشاندهنده عمق بینش او در شناخت ولاى آل البیت و جبهه کفر امویان و دفاع همهجانبه او از خاندان رسالت است. (21)
گر چه نژادى پست دارم،سربلندم کز جان به قرآن و به عترت پایبندم سرمشق عزت از ابوذر برگرفتم درس غلامى را ز قنبر برگرفتم غیر از تو اى جان جهان،مولا ندارم از دادن جان در رهت پروا ندارم من ریزهخوار خوان احسان شمایم پیوسته سر بر خط فرمان شمایم صد بار اگر جان در رهت بسپارم اى دوست حاشا که دست از دامنت بردارم اى دوست من چون ابوذر با خبر از راز عشقم در جانفشانى کمترین سرباز عشقم بر سینه من دست رد مگذار،مولا از چهره جان پردهام بردار،مولا بگذار خونم بوى مشک ناب گیرد روى سیاهم جلوه مهتاب گیرد (22) در چشمهسار عشق تو شویم رخ سیاه هر چند از تبار شبم،با سپیدهام با آنکه روسیاهم و شرمندهت،ولى من از کرامت تو سخنها شنیدهام عمریستخانهزاد توام،رخ ز من متاب من دل ز هر چه غیر تو باشد،بریدهام
در چاووش خوانیهاى زائران کربلا مىگفتند:«ز تربتشهدا بوى سیب مىآید».نیزمعروف است کسانى که صبح زود به زیارت کربلا بروند،بوى سیب بهشتى استشماممىکنند.این سخن ریشه حدیثى دارد.در بحار الانوار چنین آمده است:
روزى امام حسن و امام حسین«ع»به حضور پیامبر رسیدند،در حالى که جبرئیل همنزد رسول خدا بود.این دو عزیز،جبرئیل را به«دحیه کلبى» (3) تشبیه کرده و دور اومىچرخیدند. جبرئیل هم چیزى در دست داشت و اشاره مىکرد.دیدند که در دستجبرئیل یک سیب،یک گلابى و یک انار است.آنها را به«حسنین»داد.آن دو خوشحالشدند و با شتاب نزد پیامبر دویدند.پیامبر آنها را گرفت و بویید و فرمود:ببرید نزد پدر ومادرتان.آن دو نیز چنان کردند. میوهها را نخوردند تا آنکه پیامبر«ص»هم نزد آنان رفت وهمگى از آنها خوردند،ولى هر چه مىخوردند،میوهها باز باقى بود.تا آنکه پیامبر از دنیارفت.امام حسین«ع»نقل مىکند که در ایام حیات مادرمان فاطمه«ع»تغییرى در میوههاپیش نیامد،تا آنکه فاطمه از دنیا رفت،انار ناپدید شد و سیب و گلابى مانده بود.با شهادتعلى«ع»گلابى هم ناپدید شد و سیب به همان حالت باقى ماند.امام حسن«ع»مسموم وشهید شد و سیب همچنان باقى بود تا روزى که(در کربلا)آب را به روى ما بستند.منهر گاه تشنه مىشدم آن را مىبوییدم،سوز عطش من تسکین مىیافت.چون تشنگىامشدت یافت،بر آن دندان زدم و دیگر یقین به مرگ پیدا کرده بودم.
امام سجاد«ع»مىفرماید:این سخن را پدرم یک ساعت قبل از شهادتش فرمود.چونشهید شد، بوى سیب در قتلگاه به مشام مىرسید.دنبال آن گشتیم و اثرى از سیب نبود،ولى بوى آن پس از حسین«ع»باقى بود.قبر حسین را زیارت کردم و دیدم بوى آن سیباز قبر او به مشام مىرسد.پس هر یک از شیعیان ما که زیارت مىکنند،اگر بخواهند آن رابشنوند،هنگام سحر در پى زیارت بروند،که اگر مخلص باشند،بوى آن سیب را استشماممىکنند.
رَبَّنا احْشُرْنا مَعَ الْحُسَیْنِ وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ؛ رَبَّنا وَ تَقَبَّلِ الدُّعآءَ.
منافقین در هنگام مرگ قرآن کریم از لحظات مرگ منافق چنین یاد مى کند: فکیف اذا توفتهم الملئکة یضربون وجوههم و ادبارکم ذلک بانهم اتبعوا ما اسخط الله و کرهوا رضوانه ، فاحبط اعمالهم (201) پس چگونه است حال آنان ، آنگاه که ملائکه جانشان را مى گیرند و بصورت و پشتشان مى کوبند، به این خاطر که همواره دنبال چیزى بودند که خدا را به خشم مى آورد و از هر چه مایه خشنودى خدا بود کراهت داشتند، خدا هم اعمالشان را بى نتیجه و بى اجر کرد. مرگ ، انتقال از نشئه اى به نشئه دیگر است و همراه با آن جاذبه اى که روح را از فراسوى عالم غیبت به سوى خویش مى کشد. آنکه به فرمان موتوا قبل ان تموتوا - بمیرید پیش از آنکه بمیرانندتان - پیشاپیش روح خود را از قیود عالم طبیعت رها ساخته و به آستان محبوب واصل کرده است ، مرگ را همچون نوشیدن شهدى خواهد یافت و چه بسا شیرینتر و ملک الموت را با جمالى زیبا مشاهده خواهد کرد. اما آنکه در درک اسفل حیات حیوانى گرفتار آمده است ، لاجرم باید روح او را با جبر و زور از این عالم جدا کرد.
آنجا که یکى از اهل ایمان ، لحظه مرگ خویش را براى سلمان فارسى بازگو مى کند و مى گوید: اى سلمان اگر بدن مرا با قیچى ها تکه تکه مى کردند و با اره ها استخوانهاى مرا قطعه قطعه مى کردند، براى من آسانتر و سبک تر بود از یک لحظه مرگ ، با آنکه من از اهل خیر و سعادت بودم (202) واى به حال منافق فاسقى که یک عمر با تظاهر به اسلام به فتنه و فساد پرداخته است و دنیاى خود را در لجنزار ضلالت و تباهى سپرى کرده است .
منافقین در قیامت الم یعلموا من یحاد الله و رسوله فان له نارجهنم خالدا فیها ذلک الخزى العظیم . (203) مگر نمى دانند هرکس با خدا و پیامبرش مخالفت کند، سزاى او جهنم است که در آن جاودانه خواهد بود و این رسوایى بزرگ است .
در قرآن از عذاب منافقین با تعابیر عذاب مقیم (204) ( عذاب پایدار ) عذاب الیم (205) ( عذاب دردناک ) و عذاب عظیم (206) ( عذاب عظیم ) یاد شده است و جایگاه آنان نیز با عناوینى چون بئس المصیر ( جایگاه بد ) و فى الدرک الاسفل من النار (207) ( طبقه زیرین جهنم ) توصیف شده است . در کیفیت حشر منافقان نیز آمده است که امام صادق علیه السلام فرمودند:
من لقى المسلمین بوجهین و لسانین جاء یوم القیامة و له لسانان من النار (208) هر کس دیدار کند مسلمانان را به دو رو و دو زبان ، بیاید در روز قیامت ، در حالى که براى اوست دو زبان از آتش .
همچنین خداوند در آیات قرآن در باب دروغگویى منافقین در روز قیامت مى فرماید: یوم یبعثهم الله جمیعا فیلحفون له کما یحلفون لکم و یحسبون انهم على شى ء الا انهم هم الکاذبون روزى که خدا همگى آنها را مبعوث کند، پس براى او سوگند مى خورند همانطور که براى شما سوگند مى خورند و گمان مى کنند که تکیه گاهى محکم دارند. آگاه باشید که آنان دروغگویند. و این دروغگویى منافقین در روز قیامت با اینکه آن روز، روز کشف حقایق است ، از باب کشف عادات آنان است . چرا که دروغگویى در دلهاى آنها ریشه دوانیده و در دنیا به دروغ گفتن عادات کرده اند و همواره سعى در آن داشته اند که باطل را با سوگندهاى دروغ حق جلوه دهند و با تکبر و غرور از کنار عمل خبیث خویش بگذرند و از اینرو قرآن به این ظن منافقین اشاره مى کند که یحسبون انهم على شى ء یعنى خیال مى کنند بر وضعى استوارند و مى توانند براى همیشه کفر خود را پوشیده دارند، (209) غافل از آنکه در یوم تبلى السرائر، حقیقت عمل آنها مکشوف مى شود و به سزاى عمل خویش مى رسند و آنجاست که فریاد رب ارجعون آنها به کلا پاسخ مى آید و در پایین ترین جاى جهنم جاى مى گیرند.
گفتگوى منافقین و مومنین یوم یقول المنافقون و المنافقات للذین امنوا انظرونا نقبس من نورکم قیل ارجعوا ورائکم فالتمسوا نورا فضرب بینهم بسور له باب فیه الرحة و ظاهره من قبله العذاب (210) و روزى که مردان و زنان منافق به اهل ایمان بگویند، کمى مهلت دهید تا ما نیز برسیم و از نور شما اقتباس کنیم ، به ایشان گفته شود، به پشت سرتان ( دنیا ) برگردید و از آنجا نور بخواهید و در همین هنگام دیوارى میان این دو گروه زده مى شود که در باطنش ( براى مومنین ) رحمت و در ظاهرش ( براى منافقین ) عذاب است . از سیاق این آیه چنین برمى آید که در قیامت ظلمت بر منافقین خیمه زده و از هر سو احاطه شان کرده است . و نیز استفاده مى شود که مردم در آن روز به سوى خانه هاى جاودانه خویش حرکت مى کنند. چیزى که هست ، مومنین این مسیر را با نور خود طى مى کنند؛ نورى که از جلوى ایشان و به سوى سعادتشان در حرکت است ، در نتیجه راه را مى بینند و با آن نور مى روند تا به مقامات عالیه خود برسند. اما منافقین به علت فرورفتگى در ظلمت نمى توانند راه خود را طى کنند. همچنین استفاده مى شود که منافقین با مومنین همانطور که در دنیا با هم بودند، در قیامت نیز با هم دیدار مى کنند. اما منافقین در اثر ظلمت عقب مى مانند و در نتیجه از مومنین مى خواهند که قدرى مهلتشان بدهند تا به ایشان برسند و از نور آنها بهره مند شوند. اما پاسخ مى آید که ارجعوا وراءکم فالتمسوا نورا و در این مومنین رحمت و خارج آن براى منافقین عذاب است و داراى درى است تا منافقین از آن در، وبضع مومنین را ببینند و بیشتر حسرت بخورند (211) و چون این عذاب بر منافقین مستولى مى شود، بانگ مى زنند که :
الم نکن معکم ، قالوا بلى و لکنهم فتنتم انفسکم و تربصتم و ارتبتم و غرتکم الامانى حتى جاء امرالله و غرکم بالله الغرور (212)
( اى اهل ایمان ) آیا ما با شما نبودیم ؟ جواب مى دهند، چرا بودید، اما خود را فریفتید و هلاک کردید و در انتظار بلا براى مومنین بودید و در حقانیت دین شک داشتید و آرزوى خاموشى نور اسلام شما را مغرور کرد.
ب - درمان نفاق درمان رذیله نفاق همچون درمان بسیارى از رذایل دیگر در دو مرحله علمى و عملى صورت مى گیرد، به عبارت دیگر با گذر از دو مرحله تفکر و مجاهده مى توان ریشه هاى این عمل خبیث را در لوح دل خشکاند.
1 - درمان علمى این مرحله از درمان با تفکر در آثار نفاق ، چه در دنیا و چه در آخرت انجام مى شود. نکته اى که قابل ذکر است ، این است که نفاق لزوما به معناى کفر درونى و اظهار اسلام نیست ، بلکه داراى مراتبى است ، تا جایى که ممکن است این رذیله آنقدر خود را مخفى کند که حتى از صاحبش نیز پنهان بماند و از اینرو لازم است هر کسى با دقت در خود بنگرد تا نفس را از تمامى مراتب نفاق که پیشتر آمد، مبرا سازد و نفس را به صفاى اولیه باز گرداند.
در این مرحله تفکر به این معناست که شخص منافق پیش خود بگوید که چنانچه در این به این صفت معرفى شد، از انظار مردم مى افتد و رسواى خاص و عام مى شود و آبروى خود را از دست مى دهد و همگان از مجالس خود طردش مى کنند و از محافل انس باز مى ماند و از کسب کمالات بى نصیب مى ماند و بداند که انسان با شرف و وجدان باید خود را از این ننگ شرف سوز پاک کند که گرفتار این ذلتها و خواریها نگردد. و نیز تفکر کند در عالم دیگر که عالم کشف سرائر است و به خود بفهماند هر چه را در این عالم از نظر مردم پوشانیده ، در آنجا نمى تواند مستور کند و مشوه الخلقه و با دو زبان از آتش محشور مى گردد و با منافقین و شیاطین معذب مى شود. (213)
2 - درمان عملى پس از مرحله تفکر، شخص براى برچیدن این صفت رذیله باید وارد عمل شود. در زیر بعضى موارد کلیدى در این بخش از درمان نفاق اشاره مى شود.
مجاهده با نفس حضرت امام ( ره ) پس از بیان زشتیها و قبایح نفاق در باب درمان عملى آن مى فرماید: پس انسان عاقل که این مفاسد را دید و از براى این خلق ، جز زشتى و پلیدى نتیجه اى ندید، بر خود حتم و لازم کند که این صفت را از خود دور کند، و وارد شود در مرحله عمل که طریقه دیگر علاج نفس است . و آن ، چنان است که انسان مدتى با کمال دقت مواظبت کند از حرکات و سکنات خود و کاملا مداقه در اعمال خویش کند و بر خلاف خواهش و آرزوى نفس اقدام کند و مجاهده نماید، و اعمال و اقوال خود را در ظاهر و باطن خوب کند و تظاهرات و تدلیسات را عملا کنار بگذارد، و از خداى متعال در خلال این احوال توفیق طلب کند که او را بر نفس اماره و هواهاى آن مسلط کند و در این اقدام و علاج با او همراهى فرماید. خداوند تبارک و تعالى فضل و رحمتش بر بندگان بى پایان است و هر کس به سوى او و اصلاح خود قدمى بردارد، با او مساعدت فرماید و از او دستگیرى نماید. و اگر چندى بدین حال باشد، امید است که نفس صفا پیدا کند و کدورت نفاق و دورویى از او زایل گردد و آیینه قلب و باطنش از این رذیله پاک و پاکیزه گردد و مورد الطاف حق و رحمت ولى النعمه حقیقى گردد. زیرا که مبرهن است و به تجربه نیز پیوسته است که نفس تا در این عالم است ، از اعمال و افعال صادره از خود منفعل مى گردد، چه اعمال صالحه و چه فاسده ، در هر یک از اعمال در نفس اثرى حاصل شود. اگر عمل نیکو و صالح است ، اثر نورانى و اگر به خلاف آن است ، اثر ظلمانى در آن حاصل شود تا یکسره قلب یا نورانى شود یا ظلمانى و منسلک در سلک سعدا شود یا اشقیاء پس تا در این دار عمل و منزل زراعت هستیم ، با اختیار خود مى توانیم قلب را به سعادت یا شقاوت کشانیم و رهین اعمال و افعال خود هستیم . (214)
ایمان تفصیلى یا ایها الذین امنوا، امنوا بالله و رسوله و الکتاب الذى نزل على رسوله و الکتاب الذى انزل من قبل و من یکفر بالله و ملائکة و کتبه و رسوله و الیوم الاخر فقد ضل ضلالا بعیدا (215) اى کسانى که ( به اجمال ) ایمان آورده اید، ( به تفصیل ) به خدا و رسول او و کتابى که بر او نازل شده و کتابهایى که قبل از او نازل شده است ، ایمان بیاورید و کسى که به خدا و فرشتگان و پیامبران و به روز جزا کفر بورزد، در ضلالت افتاده است ، ضلالتى دور از طریق حق .
در این آیه شریفه مومنین را با اینکه ایمان آورده اند، دستور مى دهد براى بار دوم ایمان بیاورند و اینکه گفته شد براى بار دوم ، به خاطر دو قرینه است ، قرینه اول اینکه متعلق ایمان دوم را به طور تفصیل شرح مى دهد و مى فرماید، به خدا و رسول او و کتاب او ایمان بیاورید و قرینه دوم این است که تهدید کرده که اگر به تک تک این جزئیات و تفاصیل ایمان نیاورید به ضلالتى بعید گمراه مى شوید. پس معلوم مى شود که مراد از ایمان اول ، ایمان به طور اجمال و سربسته است و مراد از ایمان دوم ، ایمان تفصیلى است و مضمون آیه این است که مومنین باید ایمان اجمالى خود را بر تک تک این جزئیات بگسترانند. براى اینکه این جزئیات معارفى هستند که به یکدیگر مرتبط و وابسته اند و هر یک مستلزم بقیه مى باشد.
خداى سبحان ، داراى اسماء حسنا و صفات علیایى است و همین خود باعث آن شده که خلائقى خلق کند و آنها را به سوى آنچه مایه رشد آنان و سعادتشان است ، ارشاد و هدایت کند و سپس همه آنها را که نسلا بعد از نسل مى میرند، در روز جزا یکجا مبعوث نموده و به سزاى اعمالشان برساند و این غرض ، وقتى حاصل مى شود که رسولانى بشیر و نذیر مبعوث نموده ، کتابهایى با آنان نازل کند تا آن رسولان به وسیله آن کتب در بین مردم در آنچه اختلاف مى کنند، حکم کنند و نیز معارف مبدا و معاد و اصول شرایع و احکام را براى خلق بیان کنند. پس ایمان به یکى از این حقایق ، تمام نمى شود مگر با ایمان به معارف دیگر، بدون آنکه یکى از آنها استثناء شده باشد و در نتیجه به بعضى از آنها ایمان بیاورند و به بعضى دیگر کفر بورزند که اگر کسى چنین کند به همه آنها کفر ورزیده است ، چیزى که هست اگر علنى باشد، کافر و اگر باطنى باشد، منافق خواهد بود. و یکى از مصادیق نفاق این است که کسى اظهار ایمان کند، ولى روش و مسیرى را پیش بگیرد که در آخر منتهى شود به رد بعضى از معارف و احکام و براى علاج نفاق باید تمامى معارف اسلام را به عنوان یک مجموعه تجزیه ناپذیر پذیرفت و از ایمان اجمالى به ایمان تفصیلى رسید. (216)
چهار ویژگى ان المنافقین فى الدرک الاسفل من النار و لن تجد لهم نصیرا. الا الذین تابوا و اصلحوا و اعتصموا بالله و اخلصوا دینهم لله فاولئک مع المومنین و سوف یوت الله المومنین اجرا عظیما (217) منافقین در طبقه زیرین جهنمند و هرگز برایشان یاورى نخواهى یافت . مگر آنها که توبه کردند و خود را اصلاح نمودند و به خدا متوسل شده ، دین خویش را براى خدا خالص کرده اند و آنان قرین مومنانند و خدا مومنان را پاداشى بزرگ خواهد داد.
خداى تعالى در این آیه شریفه ، عده اى را از زمره منافقین استثنا کرده و آنها را به چند صفت مهم توصیف نموده و شرایطى را یادآور شده که هر یک از آنها قسمتى از صفات زشت منافقین را از دلهایشان پاک مى کند و این شرایط چهار موردند: 1 - توبه 2 - اصلاح نفس 3 - اعتصام بالله 4 - اخلاص در دین
یکى از عواملى که ریشه هاى نفاق را مى خشکاند، توبه است و برگشت به سوى خدا تعالى وقتى نافع است که شخص تائب آنچه را تا کنون تباه ساخته اصلاح نماید و این اصلاح نیز نتیجه اى نمى دهد مگر آنکه انسان خود را از خطر لغزش ها و انحرافات به خدا بسپارد و از او عصمت و مصونیت بخواهد و این اعتصام نیز سودى نمى بخشد، مگر وقتى که انسان دین خود را براى خدا خالص کند و اعتصام در همین اخلاص معنا مى شود. زیرا شرک ظلم است ، آن هم ظلمى که آمرزیده نمى شود و وقتى بیماردلان توبه کردند و اصلاح مفاسد خویش نمودند و به خداى عزوجل نیز اعتصام جستند و دین خود را خالص براى خدا نمودند، در آن وقت مومن خواهند بود و ایمانشان آمیخته با شرک نخواهد بود و آن هنگام است که از خطر نفاق ایمن شده ، راه گم شده را پیدا مى کنند، همچنانکه آیه قرآن مى فرماید:
الذین امنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم اولئک لهم الامن و هم مهتدون (218) کسانى که ایمان آوردند و ایمان خود را به ظلمى نیالودند، آنان داراى امنیت هستند و همانا راه یافتگانند.
نکته زیبایى که هست ، خداى تعالى پس از بر شمردن این صفات مى فرماید: فاولئک مع المومنین و نه فاولئک من المومنین ، یعنى به صرف تحقق این اوصاف ، دارندگان آنها از مومنین بطور مطلق نمى شوند، بلکه براى اولین بار ملحق به مومنین مى گردند. بله ، وقتى از خود آنان مى شوند که این اوصاف در ایشان مستقر شود و در دلهایشان محفوظ بماند. (219)
|
(هر خاکى حرام است )
از (مسیب بن زهیر) روایت کند که گفت :
(حضرت موسى بن جعفر علیه السلام ) بعد از آنکه مسموم شد بمن فرمود: از خاک من چیزى براى تبرک نگیرید، بجهت آنکه هر خاکى که از ما است حرام است ، مگر تربت جدم حسین بن على علیه السلام که آن را خدا شفاء قرار داده براى شیعیان و دوستان ما.(54)
پس چون یکى از شماها بخواهد آن تربت را بر دارد باید ببوسد و بر چشمش بگذارد و بمالد بر تمام جسدش ، و بگوید:(الَّلهُمَّ بِحَقِّ هذِهِ التُربَةِ، وَ بِحَقِّ مَنْ حَلِّ بِها وَ ثَوى فِیها، وَ بِحَق اءبِیهِ وَ اُمهِ وِ اِخیهِ وَالائِمَةِ مِنْ وُلْدِهِ، وَ بِحَقِّ المَلائِکةِ الحافینَ بِهِ اِلا جَعَلْتَها شِفاءُ مِنْ کُلِّ داءٍ، وَ بُرءا مِنْ کُلِّ مَرَضٍ، وَ نَجاةً مِنْ کُلِّ آفةٍ، وَ حِرزا مِمّا اءَخافُ و اَحْذَرُ) پس از آن استعمالش کند.(55)
پس بگیر از آن خاک که شفاى هر دردیست و سپر است از هر چه میترسى .
و برابرى نکند آن را هیچ چیزى از چیزهائیکه بآنها طلب شفا میکنند مگر دعاء. و چیزیکه آن را فاسد میکند آن است که در ظرفهاى
نا مناسب میگذارند و کسانیکه معالجه بآن نمیکنند، یقین ایشان کم است و اما کسانیکه یقین دارند آن شفا است اگر معالجه بآن کنند کفایت کند باذن خدا و بغیر آن احتیاج پیدا نکنند. (وایضا) چیزیکه آن را فاسد میکند شیاطین وکافران جنّ هستند که خود را بآن تربت میمالند و بو میکنند.
(بیماریهاى فراوان )
محضر مبارک ابى عبداللّه علیه السلام عرضه داشتم :
من مردى هستم مبتلا به بیمارى هاى فراوان و هیچ دوائى نیست مگر آن را مصرف کرده و به منظور مداوا خورده ام ولى بهبودى برایم حاصل نشده چه باید بکنم ؟
حضرت به من فرمودند:
کجائى ، و چرا از تربت حسین علیه السلام غافل هستى ،در آن شفاء از هر دردى بوده و امن است از هر خوف و هراسى ، البته وقتى آنرا اخذ مى کنى بگو:
خدایا از تو مى خواهم به حق این تربت و به حق فرشته اى که آنرا اخذ نموده و به حق پیامبرى که آن را قبض کرده و به حق وصِىّ که در آن حلول نموده ، درود فرست بر محمد و اهل بیتش و قرار بده براى من در آن شفاء از هر دردى و امان از هر خوف و هراسى .
راوى مى گوید: سپس حضرت فرمودند،
فرشته اى که تربت را اخذ کرد جبرئیل 7 بود و آن را به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نشان داده و گفت :
این تربت فرزندت حسین است ، بعد از تو امتّت او را مى کشند.
و پیامبرى که آن را قبض نمود وجود مبارک حضرت محمد صلى الله علیه و آله مى باشد.
و اما وصیى که در آن حلول کرده عبارت است از حضرت حسین بن على علیه السلام که سرور و آقاى شهداء است .
محضر مبارکش عرض کردم : شفاء از هر درد را دانستم اما چگونه امان از هر خوف و هراسى است ؟
حضرت فرمودند:
هر گاه از سلطانى خوف داشتى یا خوفى دیگر در تو پیدا شد از منزلى بیرون میا مگر آنکه با تو از تربت قبر حسین علیه السلام باشد و هنگامى که مى خواهى آن را اخذ کنى و بردارى بگو:
خدایا این تربت قبر حسین ولى و فرزند ولى تو است ، آن را به منظور حفظ از آنچه خوف و از آنچه خوف ندارم برداشته ام .
البته این فقره یعنى (از آنچه خوف ندارم ) را نیز بگو زیرا گاهى ابتلائات و حوادثى براى تو پیش مى آید که از آنها خوف و هراسى نداشتى و احتمال پیش آمدنش را نمى دادى .
راوى مى گوید: پس تربت را به همان طورى که حضرت دستور فرموده بودند برداشتم ، بخدا سوگند بدنم صحت و بهبودى یافت و برایم امان شد از تمام خوفها و هراسها، به او از آنچه خوف و هراسش را نداشتم عیناً همان طورى که حضرت فرمودند و پس از آن به حمداللّه هیچ امر مکروه و ناگوارى برایم پیش نیامد.(35)اى کعبه امید و امان کربلاى تو سرهاى سرخوشان جهان را هواى تو منعم کسى که خوشه اى از خرمن تو چید محروم آنکه توشه نبرد از عطاى تو
(اولین خاک و آب )
(صفوان جمال ) براى ما نقل کرد که :
از امام صادق (علیه السلام ) شنیدم ،که آن حضرت فرمود:
خداوند تبارک و تعالى برخى از زمین ، و آب ها را بر بعضى دیگر تفضیل و برترى داد، پاره اى تفاخر و تکبّر نموده و تعدادى از آنها ستم و تعدى نمودند از این رو آب و زمینى نماند مگر آنکه مورد عقاب الهى قرار گرفت .
زیرا تواضع و فروتنى در مقابل خدا را ترک کردند، حتّى خداوند متعال مشرکین را بر کعبه مسلّط نمود. به زمزم آبى شور وارد کرد و طعمش را فاسد نمود.
(ولى زمین کربلاء و آب فرات اوّلین زمین و اوّلین آبى هستند که خداوند متعال مقدّس و پاکیزه نمود و به آنها برکت داد).
مگر نبوده که زمین ها و آب ها بعضى بر برخى دیگر تفاخر و تکبّر نمودند؟!
زمین کربلاء عرضه داشت : (من زمین خدا بوده که مرا مقدّس و مبارک آفرید، شفاء را در تربت و آب من قرار داد)، هیچ فخرى نکردم ، بلکه در مقابل آن کس که این فضیلت را به من داده فروتن و ذلیل مى باشم ، چنانچه بر زمین هاى دون خود نیز فخر نمى کنم ، بلکه خدا را شکر و سپاس مى کنم .
(پس خداوند متعال بواسطه حسین علیه السلام و اصحابش آن سرزمین را مورد اکرام قرار داد). و در تواضع و فروتنى و شکرش افزود، سپس حضرت ابو عبداللّه علیه السلام فرمودند:
(کسى که براى خدا تواضع و فروتنى کند، حق تعالى او را بلند کند و کسى که تکبّر نماید، وى را پست و ذلیل خواهد نمود.)
(حضرت ابى عبداللّه علیه السلام امام صادق ) فرمودند:
زمین کعبه در مقام فخر و بزرگى گفت : (کدام زمین مثل من است ) زیرا خداوند متعال خانه اش را بر پشت من بنا کرده و مردم از هر راه دور
و نزدیک باید متوجه من شوند، و حرم امن خدا قرار
داده شده ام ؟!!
خداوند متعال به سویش وحى کرد و فرمود:
بس کن و آرام بگیر، به عزّت و جلال خودم قسم آنچه را که تو براى خود فضیلت مى دانى در قیاس با فضیلتى که به زمین کربلاء اعطاء نموده ام ، همچون قطره اى نسبت به آب دریا است ، که سوزنى را در آن فرو برند و آن قطره را با خود بر دارند.
اساسا اگر خاک کربلاء نبود این فضیلت هم براى تو نبود و نیز اگر آنچه که این خاک آن را در بر دارد نبود تو را نمى آفریدم و بیتى را که تو به آن افتخار مى کنى خلق نمى کردم . بنابراین آرام بگیر و ساکت باش و متواضع و خوار و نرم باش و (نسبت به زمین کربلا استنکاف و استکبار و طغیانى از خود نشان مده ) و اِلاّ تو را فرو برده و در آتش جهنّم قرارت مى دهم .(2)
شعار عاشورایى حسین بن على«ع»و شعار همه آزادگانى که زیر بار ظلم نمىروند وسلطه جباران را نمىپذیرند.به معناى«ذلت از ما دور است»و جملهاى است که امامحسین«ع»در یکى از خطبههایش روز عاشورا بیان فرمود،خطبهاى با آغاز«تبا لکم ایتهاالجماعة...»که چون همان روز نیز اصرار داشتند آن حضرت را به تسلیم و بیعت وادارند،حضرت نپذیرفت و حیات ذلتبار در سایه حکومتیزید و ابن زیاد را با کرامت دودمانپیامبر و شرافت زندگى مؤمنانه منافى دانست و سر دو راهى مرگ شرافتمندانه یا زندگىذلیلانه،«شرافتشهادت»را برگزید: «الا و ان الدعى بن الدعى قد ترکنى(رکزنى)بینالسلة و الذلة،و هیهات له ذلک منى،هیهات منا الذلة،ابى الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنونو حجور طهرت و جدود طابت و انوف حمیة و نفوس ابیة ان یؤثر طاعة اللئام على مصارعالکرام» (17) .
این نوع نگرش به زندگى،تعلیم مکتب است که انسان باید سر دو راهى شهادت یاذلت،عزت شهادت را برگزیند و زندگى زیر ستم را مرگ بداند.حضرت على«ع»درجنگ صفین،وقتى دید که سپاه معاویه بر شریعه فرات دستیافتند و یاران او در مضیقهآب قرار گرفتند و چه بسا ذلیلانه تسلیم شوند،در خطبهاى آنان را تشویق کرد کهشمشیرها را با خون دشمن سیراب سازند تا خود سیراب شوند،مرگ،در زندگى ذلیلانهاست و زندگى در مرگ قاهر و پیروز«فالموت فى حیاتکم مقهورین و الحیاة فى موتکمقاهرین». (18) این فرهنگ،در خط حماسه علوى و حسینى متبلور است و سرمایه زندگى باکرامت به شمار مىرود.امام خمینى«ره»نیز در برابر تهدیدهاى استکبار جهانى،در پیامخویش فرمود:«هیهات که امت محمد«ص»و سیراب شدگان کوثر عاشورا و منتظرانوراثت صالحان،به مرگ ذلت بار تن در دهند و هیهات که خمینى در برابر تجاوز دیوسیرتان و مشرکان و کافران به حریم قرآن کریم و عترت رسول خدا و امت محمد«ص»وپیروان ابراهیم حنیف،ساکت و آرام بماند و یا نظارهگر صحنههاى ذلت و حقارتمسلمانان باشد.» (19)
از آستان همت ما ذلت است دور و اندر کنام غیرت ما نیستش ورود بر ما گمان بردگى زور بردهاند اى مرگ،همتى که نخواهیم این قیود اکنون که دیده هیچ نبیند به غیر ظلم باید ز جان گذشت،کزین زندگى چه سود؟ (20)
سید الشهدا«ع»در پاسخ برخى از افراد سپاه کوفه که از او مىخواستند گردن به حکومت وفرمان یزید بنهد تا سالم بماند،فرمود:«لا و الله!لا اعطیکم بیدى اعطاء الذلیل و لا اقر اقرارالعبید(لا افر فرار العبید)». (21) اینگونه تسلیم شدن را ذلتى بردهوار مىداند و نمىپذیرد. ابونصر بن نباته،در باره این دیدگاه حسین«ع»سروده است:«و الحسین الذى راى الموت فىالعز حیاة و العیش فى الذل قتلا» (22) حسین«ع»کسى است که مرگ همراه عزت را«زندگى»
دید و زندگى در ذلت و خوارى را«مرگ».
از قیام کنندگان پس از حادثه کربلا براى انتقام خون شهدا و امام حسین علیه السلام.
مختار بن ابى عبیده ثقفى،معروف به کیسان،در اصل از مردم طائف بود و مادرش دومةبنت وهب نام داشت.در سال هجرت به دنیا آمده.پدر او در زمان عمر به مدینه رفت،مختار نیز همراه پدرش به مدینه منتقل گشت.مردى بود خردمند،حاضر جواب،شجاع،بخشنده،تیز هوش،کارشناس فنون رزم و غلبه بر دشمن.در دوران على«ع»به بنى هاشمپیوسته بود و با حضرت على در عراق به سر مىبرد،پس از شهادت آن حضرت،ساکنبصره شد.در میان قوم خود،شریف بود.روایاتى در مدح او وارد شده است.مختار ازمروجین و ناشرین فضایل آل محمد بود و پیوندش با اهل بیت،او را از ادبى سرشار واخلاقى فاضل برخوردار ساخته بود.در نهان و آشکار هوادارى از دودمان پیامبر مىکرد. (52) میثم تمار در زندان ابن زیاد،به مختار گفته بود که تو آزاد شده و به خونخواهى حسین«ع»
خروج خواهى کرد و ابن زیاد را خواهى کشت. (53) وى در دورانى که مسلم بن عقیل در کوفه بود،او را به خانه خویش برد و با او به نفعامام حسین«ع»بیعت کرد.ابن زیاد،پس از کشتن مسلم،او را تازیانه زد و زندانى کرد و درایامى که حادثه کربلا اتفاق افتاد،او و میثم تمار در زندان بودند.مختار،پس از مرگ یزیددر سال 64،به خونخواهى سید الشهدا«ع»قیام کرد و قاتلان امام حسین«ع»را کشت،سپس خود در جنگى با سپاهیان عبد الله بن زبیر در مکه کشته شد.از امام باقر«ع»روایتاست که:«لا تسبوا المختار،فانه قد قتل قتلتنا و طلب بثارنا...». (54) قبر مختار،در رواق راهرومرقد حضرت مسلم«ع»در کوفه قرار دارد. (55)
واسطه شدن در آمرزش گناهان نزد خداوند.مقام برجستهاى که خداوند به پیامبر وائمه و علما و شهدا داده است.مفسران تعبیر«مقام محمود»را در قرآن،به شفاعت تفسیرکردهاند.یکى از شفیعان هم حسین بن على«ع»است.شفاعتحسین«ع»هم در آخرتسبب نجات گنهکاران از عذاب دوزخ است،هم در دنیا سبب فلاح و رستگارىعلاقهمندان به آن حضرت و سوگواران در عزاى اوست.به فرموده پیامبر،همه دیدهها درقیامت گریانند،مگر چشمى که در عزاى حسینى گریسته باشد،که خندان و مژده یافته بهبهشت است«کل عین باکیة یوم القیامة الا عین بکت على مصاب الحسین فانها ضاحکةمستبشرة بنعیم الجنة». (2) طبق احادیثى،رسول خدا پاداش شهادت حسین«ع»را بصورتحق شفاعت براى گنهکاران امت از خدا دریافت کرده است.
حسین بن على«ع»شفیع شیعیان است.در زیارتنامه او هم آمده است:«و ان شفعتشفعت». (3) «فکن لى شفیعا الى الله» (4) و«اللهم ارزقنى شفاعة الحسین یوم الورود» (5) درحدیث است:«ثلاثة یشفعون الى الله عز و جل فیشفعون:الانبیاء ثم العلماء ثم الشهداء» (6) .نهتنها امام حسین«ع»بلکه هر شهیدى حق شفاعت دارد و این مقام را در سایه شهادت یافتهاست.محبان امام حسین«ع»به شفاعت او معتقدند و باور دارند که بخاطر گریه و عزادارىو محبت نسبت به ابا عبد الله«ع»،خداوند آنان را عذاب نخواهد کرد.
ناگفته نماند که حسین بن على«ع»گر چه شفیع محشر است و گریه بر او گر چهبیمه کننده از عذاب دوزخ است،لیکن لیاقتشفاعتیافتن براى ما،در سایه صلاح وپاکى است.عقیده به شفاعتحسین«ع»نباید دوستداران را به گناه و معصیت،گستاخ وجرى سازد.اینکه بگوییم: «تمام غرق گناهیم و یک حسین داریم»،مجوزى براى ارتکابگناه نیست.همانگونه که مسیحیان معتقدند مسیح به دار آویخته شد تا موجب آمرزشمسیحیان شود،عدهاى نیز از شیعیان فکر مىکنند فلسفه شهادت سید الشهدا آمرزشگناهان امت مصطفى«ص»است و این خطاست و چنین تفکرى زمینهساز جرات برمعصیت است.شفاعت ابا عبد الله«ع»درست است،ولى ارتکاب گناه و بى مبالاتى در امردین،به امید شفاعت آن حضرت،انحراف است. شفاعت آن حضرت شامل کسانىمىشود که نماز و واجبات دینى را سبک نشمارند و حق مردم را تضییع نکنند و لایقشفاعت او باشند.